دختر زمستان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        





جستجو






  شعري به مناسبت ولادت حضرت محمد(ص)   ...

قلب مکه می تپد بی اختیار

مکه سرتا پا غرور و افتخار

رخت نو پوشیده بر تن روزگار

در دل او شادمانی بی شمار

کوی و برزنها چراغانی شده 

دیده ها از شوق بارانی شده

فرش شد با فرش دیده این زمین

شادمان در آسمان روح الامین

کاروان نور می آید ز راه

تا که بشناسیم راه خود ز چاه

جشن میلاد است در عرش برین

در غزل خوانی است جبریل امین

روز میلاد بهاران آمده کیست این ؟ خورشید تابان آمده

این جهان افسرده و پژمرده بود

در حقیقت آدمیت مرده بود

در جهان رنگی نبودی جز سیاه

کس نمی دانست راه خود ز چاه

آدمی سرگرم کار خویش بود

در دل او دائما تشویش بود

چون به کشتی جهان طوفان رسید

ناگهان از عرش کشتیبان رسید

با نسیم رحمت پروردگار نور پیدا شد، حقیقت آشکار

روشنی بخش جهان از ره رسید

نور آمد گشت ظلمت نا پدید

تهنیت گویند بر هم عرشیان

پای کوبان ، دست افشان فرشیان

ماهی دریا و مرغ آسمان ذکر یا الله دارد

بر زبان کیست این محبوب ذات کبریاست

خاتم پیغمبران و انبیاست مطلع الانوار ربانیست

این شاه بیت شعر روحانی است

این خلقت هستی به یمن نام او آدمی سرمست شد

از جام او نور رویش شمس را شرمنده کرد

نام او ما مردگان را زنده کرد

نام احمد(ص) زینت این دفتر است

ذکر من یا احمد(ص) و یا حیدر(ص) است…

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[دوشنبه 1396-09-13] [ 01:28:00 ق.ظ ]





  شهادت قسمت ما می شد ای کاش...   ...

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[یکشنبه 1396-09-12] [ 09:48:00 ق.ظ ]





  شهید عباس بابایی   ...

 

 

 

 

 

بعد از ظهر یكی از روزهای پاییزی، كه تازه چند ماهی از شروع اولین سال تحصیلی ابتدایی عباس می گذشت، او را به محل كارم در بهداری شهرستان قزوین برده بودم. در اتاق كارم به عباس گفتم: پسرم پشت این میز بنشین و مشق هایت را بنویس. سپس جهت تحویل دارو به انبار رفتم و پس از دریافت و بسته بندی، آنها را برای جدا كردن و نوشتن شماره به اتاق كارم آوردم. روی میز به دنبال مداد می گشتم. دیدم عباس با مداد من مشغول نوشتن مشق است. پرسیدم: ـ عباس! مداد خودت كجاست؟ گفت: در خانه جا گذاشتم. به او گفتم: پسرم! این مداد از اموال اداری است و با آن باید فقط كارهای مربوط به اداره را انجام داد. اگر مشق هایت را با آن بنویسی ، ممكن است در آخر سال رفوزه شوی. او چیزی نگفت. چند دقیقه بعد دیدم بی درنگ مشق خود را خط زد و مداد را به من برگرداند.

(راوی: مرحوم حاج اسماعیل بابایی، پدرشهید)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[شنبه 1396-09-11] [ 12:11:00 ب.ظ ]





  کجایند مردان بی ادعا ...   ...

 

 

 

 

 

 

به سنگر تكيه زده بودم و به خاك‌ها پا مي‌كشيدم. حاجي اجازه نداده بود بروم عمليات. مرا باش با ذوق و شوق روي لباسم شعار نوشته بودم. فكر كرده بودم رفتني هستم.داشت رد مي‌شد. سلام و احوال‌پرسي كرد. پا پي شد كه چرا ناراحتم. با آن قيافه‌ي عبوس من و اوضاع و احوال،‌ فهميده بود موضوع چيه. صداش آرام شد و با بغض گفت«چيه؟ ناراحتي كه چرا نرفتي عمليات؟ خوب برو! همه رفتند، تو هم برو. تو هم برو مثل بقيه. بقيه هم رفتند و برنگشتند.» و راهش را گرفت و رفت.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 12:06:00 ب.ظ ]





  اللهم عجل لوليك الفرج   ...

بشارت امام باقر به منتظران مهدی امام باقر علیه السلام: «بر مردم زمانى مى‏‌آید که امام‌شان از منظر آنان غایب مى‏‌شود. خوشا به حال آنان ‏که در آن زمان در امر [ولایت] ما اهل‌ بیت(علیهم‌السلام) ثابت ‏قدم و استوار بمانند! کمترین پاداشى که به آنان مى‏‌رسد، این است که خداى متعال خطاب‌شان مى‏‌کند و مى‏‌فرماید: «بندگان من! شما به حجت پنهان من ایمان آوردید و غیب من‌را تصدیق کردید. پس بر شما مژده باد که بهترین پاداش من در انتظارتان است».

[کمال الدین، ج ۱، ص ۳۳۰٫]

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[پنجشنبه 1396-09-09] [ 08:22:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما