دختر زمستان
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        





جستجو






  در پس کوچه های انتظار...   ...

خدا کند که بیاید مسافری که نیامد

و کوچه کوچه بنازم به عابری که نیامد

دوباره مثل گذشته تمام فاصله ها را

غزل غزل بنویسم به شاعری که نیامد

.

.

همیشه غربت اینجا فقط نصیب دل من

شریک غربت من کو؟ مهاجری که نیامد

به پلک پلک نگاهم دخیل خاطره بستم

و رو به پنجره کردم به زائری که نیامد

.

.

شکست بغض غرورم در انتظار عزیزی

دعا کنید بیاید مسافری که نیامد !

.

.

بی تو چگونه می شود از آسمان نوشت؟

از انعکاس ساده رنگین کمان نوشت؟

این یک حقیقت است که بی تو بهار من

باید چهار فصلِ زمان را خزان نوشت!

.

.

.

سید محمدجواد طباطبایی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[جمعه 1397-01-24] [ 03:43:00 ب.ظ ]





  انتظار...   ...

شب که میشود دلم هوایت را میکند…

امشب سَری به آسمان دنیا زدم ؛

همین چند لحظه ی پیش !

نگاهم که به ماه زیبا افتاد ؛

به ناگاه به یادت افتادم که چقدر جای صورت آسمانی ات بر سینه ی آبیه آسمان خالی ست مولاجان ..

به ماه گفتم هر چقدر هم که زیبا باشی باز هم سهم ت از دنیا همین یک تکه آسمان است و بس ..

اما من خورشیدی دارم که اگر روزی بَنای تابیدن کند تو را شرمنده می کند ..

خورشیدی دارم که سهم ش تمام هستی و ماسِواست؛

هر چه را که بخواهد در نگین انگشتری اش دارد …

در گوشه ی نگاهش ؛ به وجودش - هستی - برپاست و به اشاره اش روزگار می گردد..

دلتنگت شدم…

می خواستم با نگاه به آسمان سلامی عاشقانه بر محضرت روانه کنم تا بدانی از روی زمین این گوشه ی دنیا ؛بی نهایت دوستت دارم مهدی جان ….

خاطرت آسوده آقاجان قلب من تا روز آمدنت فقط برای تو عاشقانه می تپد …

“اللهم عجل لولیک الفرج”

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[جمعه 1396-12-18] [ 10:26:00 ب.ظ ]





  السلام عليک يا مولانا يااباصالح المهدى(عج)   ...

تمام ظهور تو با گناه بستم

دروغ گفته ام آقا كه منتظر هستم

كسي به فكر شما نيست راست مي گويم

دعا براي تو بازيست راست مي گويم

اگرچه شهر براي شما چراغان است

براي كشتن تو نيزه هم فراوان است

من از سرودن شعر ظهور مي ترسم

دوباره بيعت و بعدش عبور مي ترسم

من از سياهي شب هاي تار مي گويم

من از خزان شدن اين بهار مي گويم

درون سينه ما عشق يخ زده آقا

تمام مزرعه هامان ملخ زده آقا

كسي كه با تو بماند به جانت آقا نيست

براي آمدن اين جمعه هم مهيّا نيست

ساحل چشم من از شوق به دريا زده است!

چشم بسته به سرش،موج تماشا زده است!

جمعه را سرمه كشيديم ،مگر برگردي!

با همان سيصد و فرسنگ نفر برگردي!

زندگي نيست ،ممات است تو را كم دارد!

ديدنت ارزش آواره شدن هم دارد!

از دل تنگ من ،آيا خبري هم داري؟

آشنا ،پشت سرت مختصري هم داري؟

منتي بر سر ما هم بگذاري ، بد نيست!

آه ،كم چشم به راهم بگذاري ،بد نيست!

نكند منتظر مردن مايي ،آقا؟

منتظرهات بميرند،ميايي آقا ؟

به نظر ميرسد اين فاصله ها كم شدني ست!

غير ممكن تر از اين خواسته ها هم شدني ست!

دارد از جاده صداي جرسي مي آيد!

مژده اي دل كه مسيحا نفسي مي آيد!

منجي ما به خداوند قسم آمدني ست!

يوسف گم شده ي اهل حرم آمدني ست!

در آن کرانه که دل با ستاره همزاد است

به من اجازه در اوج پر زدن داده است

در ان کرانه که همواره یک نفر آنجاست

که در پذیرش مهمان همیشه آماده است

در آن کرانه که خورشید پیش یک گنبد

بدون رنگ ز بازار حسن افتاده است

همیشه از تو سرودن چه سخت و شیرین است

شبیه تیشه زدن های سخت فرهاد است

سوال می کند از خود هنوز آهویی

که بین دام و نگاهت کدام صیاد است

دلم که دست خودم نیست این دل غمگین

همان دلی است که جامانده در گوهر شاد است

بدون فن غزل بی کنایه می گویم

دلم برای تو تنگ است شعر من ساده است

بیا که می شود از چشمت استعاره گرفت

ز آسمان نگاهت گل ستاره گرفت

بیا بیا که عقابان قفس گرفتارند

تمام آینه ها داغدار زنگارند

بیا که جهان بی تو عرصه تنفس نیست

مجال دیدن آفاق و سیر انفس نیست

حضور آب ز کام تو وام می گیرد

لب عطش ز لبت التیام می گیرد

هجوم عطر بهار از کف تو می جوشد

بیا که باغ به دست تو سبز می پوشد…

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[پنجشنبه 1396-11-26] [ 11:35:00 ب.ظ ]





  آقا دلم گرفته...   ...

آقا دلم گرفته…

تنها ترین امام زمین، مقتدای شهر تنها،

چه میکنی؟ تو کجایی؟ کجای شهر؟

وقتی کسی برای تو تب هم نمی کند

دیگر نسوز این همه آقا به پای شهر

تو گریه میکنی و صدایت نمی رسد

گم می شود صدای تو در خنده های شهر

تهمت، ریا و غیبت و رزق حرام و قتل

ای وای من چه می کشی از ماجرای شهر

دلخوش نکن به “ندبه”ی جمعه، خودت بیا

با این همه گناه نگیرد دعای شهر

اینجا کسی برای تو کاری نمی کند

فهمیده ام که خسته ای از ادعای شهر

گاه از نبودنت مثلا گریه می کنند

شرمنده ام! از این همه کذب و ادای شهر

هر روز دیده می شوی اما کسی تو را

نشناخت ای غریبه ترین آشِنای شهر

جمعه… غروب… گریه ی بی اختیار من…

آقا دلم گرفته شبیه هوای شهر…

فرزاد نظافتی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 11:04:00 ب.ظ ]





  دلنوشته هاى انتظار...   ...

بیا که بی تو…

بیا که بی تو نه سحر را طاقتی است و نه صبح را صداقتی؛ که سحر به شبنم لطف تو بیدار می شود و صبح، به سلام تو از جا بر می خیزد.

بیا که بی تو آینه ها، زنگار غربت گرفته اند. هیچ کس حریم اطلسی ها را پاس نمی دارد و بر داغ لاله ها در هم نمی گذارد.

بیا که بی تو، قنوت شاخه ها، اجابتی جز غروب تلخ خزان ندارد.

بی تو کدام دست مهر، سرشک غم از دیدگان یتیمان بر می گیرد؟

کجاست آغوش مهربانی که دل های زخمی را به ضیافت ابریشمی بخواند؟

ای آبِ آب!

رودخانه ها عطش دیدار تو را دارند و در بستر انتظار، به سوی دریای ظهور تو شتابان اند.

قامتی به استواری کوه، دلی به بی کرانگی دریا، طراوتی به لطافت سبزینه ها، سینه ای به فراخی آسمان ها و صمیمتی به گرمی خورشید می خواهد تا بشود تو را خواند و کاروان دل ها را به منزلگاه امید کشاند.

این همه را که اندکی بیش نیست، از دل شکسته ترین منتظران تاریخ دریغ مدار، که ظهور تو اجابت دعای ماست…

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[جمعه 1396-11-20] [ 11:24:00 ب.ظ ]





1 2

  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما